موضوع: "خدیجه جوادی"

تکه ای از بهشت


تكه‌اي از بهشت

گلها را آب مي‌دادم
ناگه صدا شنيدم
صدا از تو اتاق بود
هيچ كسي اونجا نبود
صدا، صداي چه بود
به پنجره چسبيدم
چشمام رسيد به طاقچه
چيزي اونجا نديدم
جز جانماز و مهرم
صدا از آن دو تا بود
گفت جانماز به مهرم
اسمت چيه كوچولو
گفت مهر كربلايم
پـرسيــــد: جانـمازم
اين اسم كربلاييت
چه آشناست برايم
آهان حالا فهميدم
وقت اذان كه مي‌شه
زهرا بَرت مي‌داره
رو به خدا مي‌ايسته
وقتي كه سجده مي‌ره
سر روتو مي گذاره
راستی مهر كربلايي!
اين كربلا كه گفتي
كجاي اين زمينه
مهره يه آهي كشيد
قطرة اشكي بريخت
قلبش به تندي طپيد
گفت كربلا همانجاست
همانجا كه نامردا
نور امامو نديدند
حرفاش و نفهميدن
امام حسين رو ميگم
امــــام ســــــوم مـــــا
طــرفـــــدار مظلومـــا
هــمــان كه بـــا خــدا بـــود
دلش پر از صفا بود
بر ضد ظالما بود
مخالف جفا بود
آدم بداي دنيا
با شمشيرا و سنگها
با خنجر و نيزه‌ها
شدند به او حمله ور
هفتاد و دو تا ياور
از او دفاع مي كردند
با پاي خود مي‌رفتند
جنگيدند و جنگيدند
لب تشنه هم جنگيدند
دشمنها آب را بستنـد
امام را مجبور كنند
حرف يزيد و گوش كنه
ظلمش و فرا موش كنه
بچه ها تشنه ماندند
از عمـو آب مي خواستند
عمو رفت آب بياره
دشمن زدش با نيزه
مشك آبش شد پاره
ياران همه لب تشنه
از شش ماهه گرفته
تا پير هفتاد ساله
همگي شدند كشته
آن شش ماهه كـه گفتـم
علي اصغرش بود
به جاي آب خنك
گلوش كردند پاره
آن نامرداي دنيا
سر او را بريدند
امــام حسيـن را ميگم
خونش روي زمين ريخت
كرببلا شد عزيز
بعد از روز عاشورا
نوبـت زنهـا رسيـد
از گوش آن سـه ساله
كه دختر امام بود
گوشواره كردند پاره
آتش زدند به خيمه
به چادرهاي همه
خيلي زدند به عمه
با دست و تازيانه
همه امر يزيد بود
خيلي خيلي پليد بود
مهركه حرفش سر رسيد
جانماز آهي كشيد
به مهر دستی کشید
گفت فهميدم من حالا
كه تربت كربـلا

يه تيكه از بهشــته

كه اينقدر شريفه
خواندن نماز با مهر ش
يك درس پر ارزشه

خدیجه جوادی