موضوع: "فریبا دیبایی"

سیزده بدر میگن که بارون میاد


سیزده بدر میگن که بارون میاد?
میگن که سیل کنار کارون میاد!?

میگن که بیرون نرید از خونه ها!?
کرونا رو با خود نیارید خونه ها!?

میگن که از جمعه هوا بد میشه!?
خیابونا به شکل یک سد میشه!?

گفته شده کنار زاینده رود!?
یوقت نشینید و بخونید سرود!?

چون که تگرگ میاد بقد کیوی!?
یا شایدم بیاد به قد سیبی!?

هوا شناسیمون دیگه راست میگه!?
از کره و مربا و ماست میگه!?

سیزده بدر تو خونتون حال کنید!?
رو سرتون کلاه و یک شال کنید!?

چون که هوا مثل زمستون میشه!?
تو سینه ها سرفه غزلخون میشه!?

مسافرا سریع بیاید به خونه!?
تو راه که موندید نکنید بهونه!?

ریزش کوه، بهمن و برف داریم ما!?
جاده چالوس واسه حرف داریم ما!?

رانندگان مخصوصا آگاه باشن!?
مواظب چاله های راه باشن!?

???
سیزده بدره در خانه مبارک و خجسته!!!?????

کُرد و لُر و آذری

چرا نمی آیی!

 کُرد و لُر و آذری

به خاک و خون می‌غلتند.

چرا نمی آیی!

 سفید و سرخ و سیاه

در میان خوبان تورا می جویند.

چرا نمی آیی!

 همه عارفان

درسپیده سحرگاهان

تورا می خوانند.

چرا نمی آیی!

 همه دلدادگان

در لحظه های نامیدی به تو امیدوارند.

چرا نمی آیی!

عرب و عجم و افغان

حیرانند

تو را در حرم عمه ات می جویند.

فاطمه عشق خاموش علی

 

فاطمه عشق خاموش علی

بارها گفتم خدا نکند زمین بخوری اما……

وقتی گوشه ی چادرت به در گرفت، مراپشت سرت ندیدی که دست برسر گرفته بودم وقتی یاور هجده ساله ام در میان عذاب آتش و دیوار و میخ ودر قرار گرفته بودی، زمانی که کودکانت ناظر تمام صحنه ها بودند حال و اوضاع من بدتر بود.وقتی پای ظلم در خانه یمان را باز کرد صدای شخصی که میگفت هیزم ها خشک باشد بهتر است دلم را ریش میکرد.صداها اشنا بودند.سخت تران بود که این ها همان هایی بودند که ولایت را پذیرفته بودند.فاطمه جان ای یاور عزیزتراز جانم وقتی برزمین افتادی و توان بلند شدن نداشتی انگار زمین مرا به خود گرفته بود.بدان که دلم همزمان با شکستن پهلویت شکست.

آنان که با طناب دنبالم آمدند مگرفراموش کرده بودند علی مرد خیبر است؟نمی دانم بعد من چگونه با آن جسم زخمی و کم طاقتت آمدی و وقتی شمشیر بالای سرم را دیدی و خاستی نفرینشان کنی وقتی جلوی نفرینت را گرفتند،با شجاعت تمام گفتی من بدون علی نمیروم.فاطمه چگونه پاسخ دخترت را دهم که میگوید:پدر جان مگر درخانه نامحرم است که مادر رویش را پوشانده.فدای شرم و حیای تو که صورت از علی پوشاندی تا دردهایت را نبینم.وقتی ذره ذره در مقابل چشمانم اب میشوی تحمل دیدن ندارم.فدای اه های که میکشی شوم بانو جان.دردت از کدامین زخمهاست؟به فکر علی نباش زهرا جان کمی بزایم درد دل کن.برای نیمه ات از درهایت بگو و حرف بزن.نکند گلویت هم درد میکند زهرا جان.می دانم بغض درد اور است.دوباره بلند شو و در خانه راه برو تا عطرت در خانه بپیچد.ای مادر مهربان کودکانم خانه مان به دست حسن و حسینت غمخانه شده.حال و اوضاع دخترت را دیگر نمیگویم.فقط دستاس برای دستهای کوچکش خیلی بزرگ است لااقل رحمی به حال زینب کن و از بستر بلند شو.این حق کودکانمان نیست که با این سن وسال شاهد جوان رفتن مادر و پیر شدن پدر باشند.ای ریحانه ام جوان رفتنت پیرم کرد.خداهم دیگر تحمل دیدن ندار. کتاب زندگی تو هجده برگ داشت اما هر برگش به اندازه ی دنیا وسیع بود هرچه بر چاه بگویم تمام نمیشود.زهرا جان مگذار درددلهایم را به چاه بگویم.   رفتن برایت زود است و بی مادری برای کودکانمان زودتر.اما اگر میروی سلام مرا به رسول مهربانی ها برسان و دعا کن من هم زودتر به شما بپیوندم که بی تو ماندن سخت است و زندگی بی تو معنا ندارد.

                                                             پایان

ناله پنهان علی

ناله پنهان علی

بادستهای بسته ام نیلوفرت رامیفرستم

                            معشوقه ی منزل،زهرای اطهرت رامیفرستم

شرمنده ام دنیا زیادی خسته ات کرد

                            آنــجا بــرای آرمیــدن،اسـتراحت میفرستــم

فریاد زینب این دلم را خون جگرکرد

                           زیــــنب تحــمل کـــن تو را هـم میـفرستـــم

ای شمع مـــن پروانه ات پرهم ندارد

                          این جسم زخمی تورا من باخجالت میفرسـتم

پشت وپناهـم،یاورم،ای تکیه گاهــم

                         این جسم خودرا دم به دم،ساعت به ساعت میفرستم

این مرگ تومرگ جهان وعالمی بود

                         آسوده گیر از کودکانت هم حکایت میفرستم

پــهلو شــکستند و دل مــن را ندیدند

                        سوغاتی دنیاببین حرف ازمصیبت میفرستم

تابوت توخیلی سبک اماغمت سنگین سنگین

                       تک تک عزیزان تو را از کربلایت میفرستم 

کر شد مدینــه ازصــدای ســیلی او

                      این را به عنوان شکایت بر خدایت میفرستم

دق می دهد فلب مرا بازوی کوثر

                     این عاشق شرمنده راهم برشفاعت میفرستم

گر تو شفیع من شوی من در بهشتم

                     آنجا دل شوریــده ام راپابه پایت میفرســتم

این زندگی دیگر برایم زندگی نیست

                      من چشم های منـتظرراهم نهایت میفرسـتم