بانوی بی نشان

 

 

نام ایزد منان
بانوی بی نشانه

درکجا پایان رسانم وصف خوبی های تو

در کجای دل نویسم این همه درد های تو
روح تو روح نفس ها روح لطف بی کران بود

درمیان بانوان درد تو درد آتشین بود
بس کشیدی آه و ناله درد دل شد بی کرانه

گرهزاران درد باشد درد و رنجت بی کرانه
آنقدر شب هابگریی باز ندانی فاطمه کیست

گر ز خوبی اش بخوانی باز ندانی فاطمه کیست
اوست بانوی دو عالم که پرو بالش شکستند

دشمنان کور عالم در کمین او نشستند
روح قدس او نهان شد بادستان عزیزش

چشم گریان را بست و رفت از سوی عزیزش
حال گویم عاشقانه ای امام بی نشانه

کی خواهی آمد سوی دلها تاکه آری یک نشانه
نوروزی

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.