دلم دیگر ندارد تاب ماندن

دلم تنگ و شبم روشن ز مهتاب
خدایا حال این دیوانه دریاب
شدم مجنون دو گنبد را که دیدم
خدا شکرت! به کربلا رسیدم
ولی حالا دلم گشته ز غم پُر
شدم مجنون ولی از کربلا دور
دلم دیگر ندارد تاب ماندن
غمش در دل شده چون جان سپردن
پُرَم از یاد دیدار گذشته
دلم از عشقشان دیوانه گشته
به عشق سال بعد و اربعینش
به عشق جاده های دلنشینش
به عشق آن قدم های خدایی
به عشقِ گفتنِ مهدی کجایی؟ ?
به عشق این عجایب میرسد باز
زمانِ عاشقی کردن و پرواز
نشستم منتظر تا سال بعدی
به عشق آن حرم، دیدار بعدی..

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.