ندارد همانند پس کیست او؟


به نام خداوند بخشنده مهربان

همان خالق انس  وجن وجهان

بگو اوست الله واحد و ناز

خداوند رحمان و هم بی نیاز

نزاییده و زاییده هم نیست او

ندارد همانند پس کیست او؟

رقیه رقمی

 

چرا وقت اذان حالی ندارم

 

یا صاحب الزمان شد وقت اذان
دلم شکسته، غم خواری ندارم
به جز خدا که دلداری ندارم
درون سینه ام شد پاره پاره
به جز صاحب زمان یاری ندارم
چو آب دیگانم خشک گردید
به جز اه و فغان کاری ندارم
اذان مغرب و بانگ مناجات
چرا وقت اذان حالی ندارم
چنان مستم، چنان سستم خدایا
به وقت راز غوغایی ندارم
بگو یا رب به وقت عشقبازی
چرا بر دوش خود باری ندارم
چرا اینگونه گشته حال زارم
دگر با غافلان کاری ندارم

 رقیه رقمی

 

عاشق شدن کم نیست

 

گر عارفی افتاده بر پیشانی خاک بال و پری نیست

عاشق شدن کم نیست اما عاشقی نیست

هرکس که کس را نیست همراهش در این راه

او هم خدا دارد و بس، این بی کسی نیست

درویش گر از دار دنیا خسته می شد

عزلت نشین گشت این بدان، دیوانگی نیست

همه جا که بگذاشت عاشقی سر به بیابان

باچشم تحقیر ننگرش، بیچارگی نیست

تا شمع رفتن، باز گشتن، باز گو کردن

اینکه نشد، این راه رسم پروانگی نیست

امثال ان مستان که مستند از شراب آسمانی

دانند که مستی گناه، مستانگی نیست

انسانیت سخت نیست سعی کن از عاملان باش

علم بدون هیچ عمل، فرزانگی نیست

دل را هزاران قدر و قیمت هست گردانی

آنرا به جان حفظش کنی، اما دلی نیست

در شهر گشتم، گمشده در من نشانی های لیلی

اینجا همه مجنونند و ، هیچ عاقلی نیست

غم را فقط در بند خود بدیدم

غمدیده گشتم لیک دیدم ، فارغی نیست

در معبدی روشن ز نور و دودفانوس

مردم همه جمعند ، اما ، کافی نیست

غارت گران توبه گر در حال جبران

یک قرن گشتند، اما سائلی نیست

در هر خراباتی که آنجا پا نهادم

می هست ساقی هست، اماساغری نیست

در این مسیر پرفریب روزگاران

من یک نصیحت لیک اینجا ناصحی نیست

من از تمام کوچه های دل گذشتم

تنها خودم هستم واصلا، عابری نیست

قانون نوشتند هر لائیک را اعدام باید،

ولی من پای چوب دار هستم، کافری نیست

نامه را که با اشک دیده من نوشتم

آن را به پایان برده ام قاصدی نیست

مهجده انتظاری

 

اشک

قطره اشکم نمی بارد، آقا بیا

اشک چشمم می چکد، آقا بیا

حلقه قلبم شده زندان بیا

ای تو یاد مونس جانان بیا

روح من در جستجوی بوی توست

چشم من شرمنده آن روی توست

ای عزیز جان من آقا بیا

ای دل دلداده بینا بیا

چون بیایی عشق پیدا می شود

جان من در شور و شیدا می شود

چون بیایی گل شکوفا می شود

شهر ما یک شهر زیبا می شود

تو بیا تا ما شویم سرباز تو

در رکابت من شوم همراز تو

عدل آیاتی است از آیات تو

عشق میزانی است در مرات تو

ای امید چشم گریانم بیا

ای عزیزحی سبحانم بیا

چون بیایی جان همه بیداری است

دل به نورت عاشق هشیاری است

تو بیا این عشق را تقسیم کن

بر نگاه عاشقان تقدیم کن

ای امید چشم طوفانم بیا

ای عزیز مصر گریانم بیا

در میان پیچ های کوچه ها

یک نفر دنبال توست مهدی بیا

منتظر در راه تو بنشسته ایم

زار و بیماریم اینجا خسته ایم

ای پریسا گریه ات از بهر چیست؟

این دل شیدای تو دنبال کیست؟

پریسا خجسته راد

حیف!

 

حیف اما عشق

رگ احساس وجودم

به شقایق می پیچد

همچو نیلوفر در باد

برآهی می پیچد

و پرستو  می سازد

عشق می بارد

اینک همه در هستی خاک

ماه  می ریزد نور هستی در آب

همچو باران در باد

چکاوک می خواند

زندگی زیباست

ستاره در خاک ،می سراید قصه

از غم دوری یار

که غمش هست مرا رنچ و ملال

عشق را می گویم

او همه هستی خود را به فنا می بیند

رفته تاراج حیاتش

با غم شده بازیچه ی دست هوس غول زمان

هرکسی کرد نیاز هوسی مبهم وگنگ

در ته دل می گوید: عاشقم من باخویش

حیف! در عشق وجودی والاست

عشق سرمایه عمر همه ی پیرزنان

که در آبادی دور کوزه ای نیم شکسته

در دست راه هستی می پویند

عشق تاراج خزان می بیند

عشق پاییز گران می بیند

شاخه ای می خشکد

پیچکی می افتد زیر پاییز زمان

پرستو می میرد در غم و دربدری

دور از این شور و هیاهوی حیات

چون که او گم کرده آخرین راه نجات

قاصدک می خواند عاشقی هست

 مارا زندگی را می سازد

همه با شور حیات

بهاری دیگر عشق خواهد بود

در هیاهوی زمان

دور از این چشم گران

قاصدک، می گوید: گل دعاکن برمن

تا که سرگشته ی این برِّ زمان من نشوم

گرچه اینک همه غرقند به خود

لیک می آید روزی که پرستو می خواند

می شکفد گلی هم رنگ نگاه

و چکاوک می گوید زندگی زیباست

با همه هستی خویش

لیلا الماسپور