فاطمه عشق نبی و علی

http://blog101.kowsarblog.ir/%D9%85%DB%8C%D9%84%D8%A7%D8%AF-%D8%A2%DB%8C%DB%8C%D9%86%D9%87-%D8%AE%D8%AF%D8%A7

فاطمه عشق علی ام ابیها

تا از پس پرده شد برون دخت رسول
هستی ز وجود خود خجالت بکشید
تا شد زمحبت و وفا اُم اَبی
حُب نیز ز نام خود خجالت بکشید
تا فاطمه شد سّر علی یار ولی
آن حیدر کرار ز یارِ خود خجالت بکشید

تا خورد به صورت چو ماهش سیلی
انگار که سیلی ز خدای خود خجالت بکشید
تا فاطمه شد حائِل دیوار و درش
انگار که دیوار زبود خود خجالت بکشید
تا دخت نبی گشت مزارش مخفی
گویی که مدینة النبی ز خود خجالت بکشید

کشور عباسی

درد پهلو

 

پهلو شکسته

زبان حال علی

چرا از زخم بازویت نگفتی

چرا از درد پهلویت نگفتی

غصه دارم از سینه مجروح تو

غصه هایت در دفاع از ولایت نگفتی

بعد از این بی تو باید بسوزم

غم هجران تو با کی بگویم

گریه های حسین در فراغت

بر تسکین کودکانت چه گویم

محمدی

 

 

تشیع مخفیانه

بغض علی گریه زینب چاه علی

شبی که جسم تورا مخفیانه می بردند
زینب و حسننین در گلو گریه می کردند
بغض گره خورده علی بازشد در چاه
دست های پدر را برای بردنت دیدند

محمدی ارهانی

ای بزرگ بانوی بی نشانه

فاطمیه شهید ولایت محسن شهید قبر مخفی

درفراغت سرایم چگونه چکامه
هرزمان که گیرد دلِ من بهانه


به حال جان گدازت برای ولایت
ویران شده بدون تو برایم زمانه


محسنت شد شهید قبل تو ز فشار
تا بماند برای شکوه قبر  مخفیانه


خدایا زین ستم، زمین زیر و روکن
بشکند دستی که زد بر تنت تازیانه


مرگ بر امتی که کند با اهل بیت نبوت جفا
حقابمیریم از غمت برای دفن شبانه


نکردند از این ظلم از خداوند حیا
باید که شود تا قیامت اشکم روانه


هر شب و روز بنالم از غصه کم است
منتظرم که بیاید آن منتقم یگانه


کجاست قبر ت تا دهی اذن دخولم
ای بزرگ بانوی بی نشانه


عذرم به پذیر که شاعر نیستم
شاید کنی حمایتم در این چکامه

محمدی ارهانی

بانوی بی نشان

 

 

نام ایزد منان
بانوی بی نشانه

درکجا پایان رسانم وصف خوبی های تو

در کجای دل نویسم این همه درد های تو
روح تو روح نفس ها روح لطف بی کران بود

درمیان بانوان درد تو درد آتشین بود
بس کشیدی آه و ناله درد دل شد بی کرانه

گرهزاران درد باشد درد و رنجت بی کرانه
آنقدر شب هابگریی باز ندانی فاطمه کیست

گر ز خوبی اش بخوانی باز ندانی فاطمه کیست
اوست بانوی دو عالم که پرو بالش شکستند

دشمنان کور عالم در کمین او نشستند
روح قدس او نهان شد بادستان عزیزش

چشم گریان را بست و رفت از سوی عزیزش
حال گویم عاشقانه ای امام بی نشانه

کی خواهی آمد سوی دلها تاکه آری یک نشانه
نوروزی