موضوع: "کشور عباسی"

شعر برای پیامبرم

 

 

احمد آمد ناجی عالم رسید
این جهان نور خدایی را بدید


احمد آمدمکه گلباران شده

لات و عزی وهبل سرگردان شده


احمد آمد طاق ظلم لرزید و ریخت
با طلوعش پرده ظلمت درید


احمد آمد انس و جان را رهبر است
مومنین و عرشیان را سرور است


احمد آمد شد ملایک هم نوا
بهترین خلق خدایی مصطفی

کشور عباسی

چون گل یاس کبود است فاطمه

کوچه های شهر پیغمبر شهادت می دهند

با تمام غرببتش آنجا غریب است فاطمه

روز های غربت بعد نبی

حیدر خیبر شکن را چون طبیب است فاطمه

ظالمانه می زند سیلی عدو

چون ولایت را حریم است فاطمه

زخم خدو پنهان ز مولا می کند

حب به مولایش چنین است فاطمه

دست به پهلویش رود مسجد چرا

چون امامت را یقین است فاطمه

معدن حق است درب بسته اش

چون نبی را هم نشین است فاطمه

می کشد خجلت از او یاس سفید

 

کشور عباسی

شعر بصیرتم

 

ای رهبر آزادگی
ما با تو پیمان بسته ایم
باقطره قطره خون خود
امضای پیمان می کنیم
ای رهبر و مولای ما
از صبر تو شرمنده ایم
ای دوست، ما درد تو را
با جان سودا می کنیم
دشمن بداند ما همان
رزمنده جان برکفیم
همچون شهیدان وطن
در عشق غوغا می کنیم
سید علی را لشکریم
او را زجان فرمانبریم
در هر زمان در هر مکان
از او حمایت می کنیم

کشور عباسی

​عشق یعنی کاروان کربلا

 


عشق یعنی کاروان کربلا
می نهند پا در منا
عشق یعنی باوفا سقای او
می کشد خجلت فرات از نام او
عشق یعنی که حجاب زینبش
می کند طوفان حیای زینبش
عشق یعنی اصغر و قنداق او
آخرین قربانی و سرباز او
عشق یعنی ظهر عاشورا شده
در میان خون نماز بر پا شده
عشق یعنی کشتی و راه نجات
این امام است واین امام
عشق یعنی حسین تنها شده
در زمین وعرش غوغا شده
عشق یعنی که خدا عاشق شده
عاشق عشق ذبیح الله شده
عشق یعنی که حسین فاطمه
جان فدا ی حسین فاطمه

عباسی طلبه پاره وقت

1 2