خالی از فرصت یک لحظه حضور
ان الانسان لفی خسر
دیر برای همه چیز
در سراسیمه ی گردونه مرگ
در عجل گاه زمان
در غروب گل پژمرده عمر
در سقوط دل نیلوفر روح
من عجولانه می گردم
نیمه راهیست گنگ و بی مفهوم
دره هایی مبهم تا صعود پر پرواز کلاغ
راه هایی بی راه سر هر راه سنجاقک خوف
دشت هایی پر از آواز غبار
وصنم های خیال
من در این بهبوه بی سر وته
و به دنبال گران گمشده ام
بی دلیل پای می کوبم
رقص بایک جام، پر از افسانه ی ابلیس غرور
و کمر بسته به شال شب عمر
همچنان می گردم زیرخرطوم عبور
روی هفت تاقچه ارض و سماء
بیخ دیوار کج قوم یهود
باز می گردم، از پس بی راهی دست هایم خالیست
خالی از فرصت یک لحظه حضور
وچه دیر است برای همه چیز
حتی برای آه کشیده به حال خویش
مهجده انتظاری
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط نرجس خاتون محمدي در 1395/06/05 ساعت 03:56:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1395/06/05 @ 07:20:36 ب.ظ
زیبا بود
1395/06/05 @ 05:17:20 ب.ظ
مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر [عضو]
آه