موضوع: "حانیه نورانی"

کاخ های با جهالت باتکبرساخته


باز هم رنگین کمان بی حال بود
قصه های زندگیمان کال بود
باز راه مردمان درفال بود
جای جای راهمان گودال بود
باز ما بودیم و جانی باخته
کاخ های با جهالت باتکبرساخته
باز آوای چکاوک را شکسته فاخته
اسب های دل شده وحشی و تا شب تاخته
باز هم آدم زگندم سیر شد
خواب های خسته با تقدیر تعبیر شد
باز هم جامی زمی لبریز شد
زیر پاها از پلیدی لیز شد
باز هم شاهین دل تا مرگ رفت
جنس دلهامان زخاری، سنگ سخت
باز چشم یاقیان بسته به تخت
پایه های دین و ایمان لخت لخت
باز هم عشق ها از واقعیت گم شدند
آبهای نهر های آسمانی کم شدند
باز هیزم های خشک و تر قاطی شدند
ضجه های روح در تن طولانی شدند
باز هم چشم هامان سوی دیگر مات شد
در خیال وفکرهامان عشق کاذب یافت شد
باز هم دیوارهای هرزگی پرداخت شد
خود بدیدم بچه خوب محله لات شد
باز هم رویای آیینه شکست
گرگ هاری دست پرچین هانشست
باز پر شد دل زخواهش های پست
رفت عشق واقعی تا دور دست
باز چنگی بهر رقصی ساز کرد
چشم هامان بهر بارش ناز کرد
باز دل هامان هوای عشق کرد
بهر تعجیل فرج آواز کرد
مهجده انتظاری

ثانیه ها تورا می خوانند تو کجایی

ثانیه ها تورا می خوانند تو کجایی
شهر غربت تو را می خواند تو کجایی
پرستو های عاشق تو را می خوانند تو کجایی
دل های غریب تو را می خوانند تو کجایی
چقدر شیرین ها و فرهاد ها تو را می خوانند تو کجایی
صبح است و سیب و سبو
جمعه است و وقت رسیدن آرزو
شبانگاهان ستاره ها از بام دنیا سیر می کنند زمین را
جمعه است و باران بو سه می زند زمین را
وقت سحر سلام می کند شبنم روی ماه شما را
گل بوته ها بوسه می زنند قدوم مبارک شما را
نیمه همان نیمه که شعبان شد
روز آمدن غنچه آخر نیمه ی شعبان شد
من شادمو تو شاد از شادی من
امیدم تو بیایی بر قرار باشد امیدم

زهرا نعمت الهی

اشعار حماسی سروده ابوعلی سینا

مژده ربیع

​پنجره


کاش پشت این پنجره ها
یک خودی بود از جنس فروغ
تا بگیرد آه از تنگ دلم
کاش پشت این پنجره ها
قاصدی بود ازجنس زمان
تاکندحبس فرصت زندگی را
کاش پشت این پنجره ها
دوستی بود از جنس طلا
تا بیاراید دستهایم را تا عرش
کاش پشت این پنجره ها
یک خودی بود از جنس فروغ
تابزند سنگی به دل غفلت زذه ام
و بمیرد با من تا به غروب
که ببارم با طلوع یک عشق
در سحر گاه ظهور
فاطمه حسینی

1 2