از یاد تو پر می کنم

 

 

از قطرات بارش لحظه هایم گرفته

تا امواج اقیانوس خیالم را

از یاد تو پر می کنم

و کنار آتشفشان قلبم زیر بارش گدازه های درد

خانه ای به وسعت اندیشه ات می سازم

و با یاد تو زندگی می کنم

کوه ورم کرده ی دلم را به شوق دیدنت مرحم می گذارم

و هر شب فانوس خیس چشمانم را برمی دارم

و در فضای کوچه های بارانی احساس دنبال تو می گردم

تا کهکشان آرامش چشمانت

ستاره ی صبری برای تسلای دلم بچینم

و از صبر تو بسوزم

ای ماه روی من اگر چشمم به دیدار تو افتد

تنها سرمایه ی تنهاییم را به بهای سلام بی بهایت می فروشم

و در هر دو جهان به این سود گزاف می بالم

»زهرا پیربالایی«

 

ظلم داعش را شنیده ای؟

 

 

آیا شنیده ای…
وقتی که آتشی
بر قلب یک دشت گیاهان خشک و تر
چنگ می زند وقت غروب
تنها جهنمی سیاه بر قلب خاک
دیده می شود
ظالم که می رسد
وقت ورود در نمی زند!
این را فقط من حکایت نمی کنم
آنان که سرد و گرم روزگار را چشیده اند
گویند بلا به وقت نزول خود
هرگز نظر به کوچک و بزرگ ما نمی کند
در روزگار ما
برخی کمر بسته اند به کوبیدن تبر
بر ریشه های عمیق زندگی، ایمان و انسانیت ولی
برخی دگرهر چند دلخورند اما
به همان دلخوری بسنده می کنند
هرچند با یک نظر می شود تبر را شکست
بی آنکه بشنوند صدای چرق چرق ترک های شهر را
آری…
غروب، شهر بر سر همه آوار می شود
آیا شنیده ای؟!


مهجده انتظاری

 

سلام من درود من تمام تار وپود من

 

سلام من درود من تمام تار وپود من

قلم قلم فدای تو تمام این وجود من امید من

در این مکان پر ز کس  به در کسی نمی زند

فقط تویی به در زنان به

تویی دوا تویی جلا تویی خدا ی لافتی

تویی طبیب قلبها شفاده وجود من

منم روان دوان به سوی عشق و عاشقی

تویی که عشق و عاشقی روانترین سرود من

رقیه رقمی

سلام بی بی جان

وقتي كه چشم به سمت نگاه تو باز مي شود

باران اشك به شوق تو آغاز مي شود

دل بسته آستان قدسي توام

كه در هواي تو سمت پرواز مي شود

نور كرامت از آستان تو مي ريزد

درياب دلي كه سراپا نياز مي شود

امسال به زير چتر مهر تو هستم بانو

خوش حال آن نفس كه با تو دمساز مي شود

زهرا پيربالايي

ندارد همانند پس کیست او؟


به نام خداوند بخشنده مهربان

همان خالق انس  وجن وجهان

بگو اوست الله واحد و ناز

خداوند رحمان و هم بی نیاز

نزاییده و زاییده هم نیست او

ندارد همانند پس کیست او؟

رقیه رقمی