اشک

قطره اشکم نمی بارد، آقا بیا

اشک چشمم می چکد، آقا بیا

حلقه قلبم شده زندان بیا

ای تو یاد مونس جانان بیا

روح من در جستجوی بوی توست

چشم من شرمنده آن روی توست

ای عزیز جان من آقا بیا

ای دل دلداده بینا بیا

چون بیایی عشق پیدا می شود

جان من در شور و شیدا می شود

چون بیایی گل شکوفا می شود

شهر ما یک شهر زیبا می شود

تو بیا تا ما شویم سرباز تو

در رکابت من شوم همراز تو

عدل آیاتی است از آیات تو

عشق میزانی است در مرات تو

ای امید چشم گریانم بیا

ای عزیزحی سبحانم بیا

چون بیایی جان همه بیداری است

دل به نورت عاشق هشیاری است

تو بیا این عشق را تقسیم کن

بر نگاه عاشقان تقدیم کن

ای امید چشم طوفانم بیا

ای عزیز مصر گریانم بیا

در میان پیچ های کوچه ها

یک نفر دنبال توست مهدی بیا

منتظر در راه تو بنشسته ایم

زار و بیماریم اینجا خسته ایم

ای پریسا گریه ات از بهر چیست؟

این دل شیدای تو دنبال کیست؟

پریسا خجسته راد

حیف!

 

حیف اما عشق

رگ احساس وجودم

به شقایق می پیچد

همچو نیلوفر در باد

برآهی می پیچد

و پرستو  می سازد

عشق می بارد

اینک همه در هستی خاک

ماه  می ریزد نور هستی در آب

همچو باران در باد

چکاوک می خواند

زندگی زیباست

ستاره در خاک ،می سراید قصه

از غم دوری یار

که غمش هست مرا رنچ و ملال

عشق را می گویم

او همه هستی خود را به فنا می بیند

رفته تاراج حیاتش

با غم شده بازیچه ی دست هوس غول زمان

هرکسی کرد نیاز هوسی مبهم وگنگ

در ته دل می گوید: عاشقم من باخویش

حیف! در عشق وجودی والاست

عشق سرمایه عمر همه ی پیرزنان

که در آبادی دور کوزه ای نیم شکسته

در دست راه هستی می پویند

عشق تاراج خزان می بیند

عشق پاییز گران می بیند

شاخه ای می خشکد

پیچکی می افتد زیر پاییز زمان

پرستو می میرد در غم و دربدری

دور از این شور و هیاهوی حیات

چون که او گم کرده آخرین راه نجات

قاصدک می خواند عاشقی هست

 مارا زندگی را می سازد

همه با شور حیات

بهاری دیگر عشق خواهد بود

در هیاهوی زمان

دور از این چشم گران

قاصدک، می گوید: گل دعاکن برمن

تا که سرگشته ی این برِّ زمان من نشوم

گرچه اینک همه غرقند به خود

لیک می آید روزی که پرستو می خواند

می شکفد گلی هم رنگ نگاه

و چکاوک می گوید زندگی زیباست

با همه هستی خویش

لیلا الماسپور

 

​قاصدک


قاصدک ها، قاصدک ها
پشت این کوه ها، آشناییست
دیر هنگامیست ندارم خبری از او
قاصدک ها، قاصدک ها
من چشم در راهم
چشمان من بی او
همیشه ابریست
آسمان دلم گرفته
پر و بالم شکسته
پاهایم نا ندارد
می نشینم تا طلوع خورشید
می گریم با غروب خورشید
بدون او هیچ چیز زیبا نیست
قاصدکها، قاصدکها
شما را چه شده؟!
شنیدم که از آشنا با خبرید
شکوه ای ندارم
حجابیست بر چشمانم
قاصدک ها، خسته از دنیا منم
قاصدکها، من چشم در راهم
کی می آید او؟
لحظه ها سخت می گذرد
ساعت ها، دقیقه ها، ثانیه ها
همه چشم در راهند
وقتی بیاید می گریم
این بار از شوق
آن وقت غروب است و طلوع
با هم، همصدا می شوند
گریه و شادی باهم می شوند یک معنی
می دانم که این ابرها
روزی کنار خواهند رفت
آن روز آسمان چون چشمان من خواهد بارید
زهرا تشریفی

 

​پنجره


کاش پشت این پنجره ها
یک خودی بود از جنس فروغ
تا بگیرد آه از تنگ دلم
کاش پشت این پنجره ها
قاصدی بود ازجنس زمان
تاکندحبس فرصت زندگی را
کاش پشت این پنجره ها
دوستی بود از جنس طلا
تا بیاراید دستهایم را تا عرش
کاش پشت این پنجره ها
یک خودی بود از جنس فروغ
تابزند سنگی به دل غفلت زذه ام
و بمیرد با من تا به غروب
که ببارم با طلوع یک عشق
در سحر گاه ظهور
فاطمه حسینی

یا«خدا»برلب یک لائیک


شاید آن لحظه که می آیی
آسمان آبی آبی باشد
و هوا سبز و زلال
شاید آن لحظه
سجده ای از نماز باشد
از نماز شب یا آیات
هرکدام هم که باشد زیباست
شاید آن لحظه ،یک فراز از دعای ندبه
ندبه ی یک نگاه تر باشد
شاید آن لحظه مات سرد یک زندگی
بر هماهنگی سمفونی مل باشد
یا به ژرفای فیزیکی سراب
شاید آن لحظه یک پنجره از پشت خودش
غرق در فکر شکستن باشد
شاید آن لحظه ،مهر در سجاده سنی باشد
یا«خدا»برلب یک لائیک
شاید آن لحظه عبور از خط عشقبازی وآتش باشد
شاید آن لحظه
همان لحظه ی زیبا باشد
شاید آن لحظه

همان لحظه که می آیی،همین حالا باشد
همین حالا باشد
مهجده انتظاری