
در آغوش صحنت که بودم رها
در آغوش صحنت که بودم رها
نظر کرده بر من تو دادی شفا
نکردی رهایم دراندوه و غم
نجاتم تو دادی چه خوب از ستم
همان شب رواقت پراز نور شد
دلم در حریمت پر از شور شد
به گلدسته هایت چو بستم دخیل
چراغی تو شاها برایم دلیل
کریمی کرامت تو دادی به ما
به زائر بباری چو باران شفا
تو شاهی تو خورشید ایران زمین
تو دادی جسارت به شیعه چنین
که بسته به جرئت ددان را به غل
که دشمن شداز رزم شیعه چه ذل
#عاشق_شعر
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط نرجس خاتون محمدي در 1404/06/06 ساعت 10:59:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید