عمریست در این بادیه از منتظرانیم



عمریست در این بادیه از منتظرانیم
خشکیده گلو، دیده گشا دل نگرانیم
ترسم نشود دیده من لایق رویت
پس باز بیا، من به فدای سر ومویت
هجر تو به دل دفن کند محنت وغم را
با امدنت، شور ونشاطی است دلم را
من پای پیاده به رهت جان بسپارم
جز جان ودلم لایق تو هیچ ندارم
ای صاحب دل هابه شقایق نظری کن
از این ره صد ساله عاشق گذری کن
بگذر وببین،قافله در گریه زار است
چشمان همه منتظر روئیت یار است
ما منتظر کشتی ایثار تو هستیم
طوفان زده ایم و دل به امید تو بستیم
هان ای گل نرگس نظرلطف به ما کن
این قافله غرق دعارا تو شفاکن
شاید که بپرسی دم میخانه من کیست نشسته
دستش به در و دیده به امید توبسته
باز آی که تا ابد به تو تکیه کنیم
از جان گذریم ودل به تو هدیه کنیم

رقیه رقمی

نگاه در آینه

 

پیامبر اکرم (ص): المُومِنُ مِرآتُ المُومِن.
شعر زیر برگرفته از مضمون حدیث فوق است

در راستای اهمیت نقش امر به معروف و نهی از منکر در زندگی اجتماعی
شهر آینه ها
شهری از آینه ها روی زمین روزی بود

بر نتابید به زیبایی آن چشم حسود
در دل شهر، محبت قدم بر می داشت

روی هر آینه ای بذر نصیحت می کاشت
که اگر ذره ای از شب به رخی می افتاد

به یقین مومن دیگر خبرش را می داد
ولی از بخت بد آرام ،غروبی سر زد

مهربانی و صفا از دل آدم پرزد
همه ی شهر به یک خواب زمستانی رفت

دست تقدیر سراغ می شیطانی رفت
جام این آینه ها پر ز هوسرانی کرد

همه ی شهر به بزم کینه ،مهمانی کرد
به شبیخون به دل آینه ها چنگ زد

هر چه معروف در آن بود به آن سنگ زد
همه رفتند کناری و گذشتند از آن

آیه خشکیدو نزد هیچ کسی آب بر آن
آیه این بود که چون آینه باشید به هم

نگذارید بگیرد دلتان گرد ز هم
ولی این آیه ی معروف تمسخر شده بود

دل آدم فقط از واژه ی خود پر شده بود
قبل آن رسم بر این بود به هم دُربدهند

گر پلیدی به کسی بود تذکر بدهند
صحبت عادی این آینه ها غیبت شد

هر کس از غیر نصیبش باده ی غفلت شد
عفت از واژه ی خود، شرم به دامن برد

غیرت از درد ،به کنج قفسی پژمرد
امر معروف،دگر خاک شد از حیله ی خواب

نهی منکر، شد آن، گم شده ی نهر سراب
چهره ی آینه ها را علف هرز گرفت

 زمین زین هم ظلمت، به خود لرز گرفت
ولی از پشت همین ابر سیاهی، خورشید

پرتو افکنده به هر آینه ای می تابید
یک تلنگر زدو مردم همه بیدار شدند

به خال لب آن دوست گرفتار شدند
که تواتر خبری آمده از غیب چنین می شود

زنده به قائم، همه ی آیه ی دین
ولی تا آن گل نرگس رخ خود باز کند

مومن از خویش عمل را باید آغاز کند

سولماز مساوت

 

بگذار به خیمه علی پر بزنم

 

 

بگذار به خیمه علی پر بزنم
بر فرق شکسته علی سربزنم
گر روز مجال رفتنم را ندهی
امشب شب احیا ست به سر بزنم
گویند:علی خفته به محراب چو گل
خواهم که نظر بر گل پرپر بزنم
داماد پیمبرم چرا پرپر شد
در حسرت او به سینه وسربزنم

رقیه رقمی