
عاشورا، روز عشق و روز خون
دوشنبه 98/06/25
خواهم چون نی ناله کنم
تا حدیث کربلا، تازه کنم
شده سرها زتن جدا
آه و وا وایلا، خاک بر سرکنم
عاشورا، روز عشق و روز خون
باید در راه ولایت جانبازی کنم
درس اول از شهیدان کربلا
باید در راه ولایت سربازی کنم
منتظر شهادتم
تا جان را قربانی کنم.
#عاشق_شعر

سرتشنه لب آفتاب
پنجشنبه 98/06/21
کربلا در غم و فریاد بود
جان و جهان بی تاب بود
سرتشنه لب آفتاب
در دشت، زیر مهتاب بود
بدن شهیدان کربلا
به حرمت حسین، خفته در خاک بود
سر یاران جدا، بعد از شهادت
اما سر حسین در حال مناجات بود
بوسه گاه رسول خدا
زیر سم اسبان، مطاع بود
کمی دورتر از قتلگاه
بدن بی سر و دست عباس بود.
نالان و گریان
درپی حب حسین زمان بود
#عاشق_شعر

ای همه شور و شعارمن، حسین
سه شنبه 98/06/19
ای همه شور و شعارمن، حسین ای همه دین و آئین من، حسین
ای همه بهانه های زندگی قیام من قعود من، حسین
ای همه انگیزه های معنوی حیات من ممات من، حسین
ای همه شوق و عشق دوندگی جهاد من ایثار من، حسین
ای همه ریشه حب و دوستی مبارزات من با ظلم، حسین
ای همه آرزوهای دین من دنیای من، حسین
#عاشق_شعر

گریان تر از همه اصغر بود
دوشنبه 98/06/18
همه اعضا در کربلا جمع بود
از همه بالاتر سر بود
برای جانبازی حسین
گریان تر از همه اصغر بود
دست بزرگتر از صورت دختر
عباس بی دست و بی سر بود
همسری چون رباب غمگین
یک عمر در حسرت شه بی سر بود
زینب خمیده کمرش
از غصه علی اکبر بود
گریه های رقیه در خرابه
تنهایی مشغول دفن دختر بود
سجاد بر روی شتر بی جهاز
عمه در اسارت خنجر بود
سر بابا بالاتر از همه
نشانه کوثر بود
خورشید تاریک به رنگ خون
زیر هر سنگ چشمه خون تر بود
از غم ماتم حسین
سر قدسیان همه بر زانوی غم بود
آب فرات پر ز اشک آسمان
مهریه زهرا بر اهلش قطع بود
آبی که خدا برای هستی حسین
هدیه به اهل عالم کرده بود
به امید گوشه چشمی
منتظر صله شفاعت محشر بود
#عاشق_شعر

دل دختر بی تاب بــــه ســـراغ بـابا
شنبه 98/06/16
السلام علیک یا بنت الحسین(علیه السلام
اهل حرم
دلم بهر شما سر ذوق آمده
نفسم حبس شده
به شور و شوق آمده
بچـــه ها نا آرام
خانـــه ها ویـرانند
راهشان گــم شده
همگی حیـــرانند
عمه جان تنهایی؟
به فدایت این جان جسم ها
پر خون و خـسته
شـده پاهاتــان
دختـرک بیداراس
،سفری درراهش
نـگـــرانــتر زیـــنـب،
مــــن فــدای آه اش
دل دختر بی تاب
بــــه ســـراغ بـابا
جــــسم کوچــک
چـــل چــراغ بـابـا
من پدر میخواهم،
من پدر میخواهم
تا نــیــاید بــابــا
مــگر میــخوابــــم؟
عمه جان بابا نیست
به فدایت گردم
پس چـــرا میگویی؟
من خودم پــر درد م
و پـدر می آید
ســـر زنـد دخـتر را
کــــه فلک گریــانده ابــر را اختــــــر را
دخترک آرام است بغلـش سر دارد
کـم کمــک بالا رفـــت،دخــترک پـر دارد
هردو باهم رفتید،عمه جان تنهاشد
یاوری نیست به او،همــــره غمهــا شد
دوستانت هستند حرمت تنها نیست
به بــرادر گویــا علمت تــنــــها نــیست
به عـمودی رفته افقـــی می آینـــد
صـــبح تا شب آنجا حرمـــــت می پــایند
عمه جان دست بگیر حرم آزاد شود
تک به تــک ویرانها همـــه آبــــاد شود
اگرآن مرد بزرگ آید اکنون به میان
لرزه افتـــــــد به تــن داعشیــان
و خــدا مــیدانــد ســرورم می آیــــد
مستقیما به کمــــک به حــرم می آیــد
حرم آبــاد شود کعـــبه آزاد شـــود
وســـکوت شیعه همـــه فریـاد شـــــود
پریسا احمد زاده