
چاه نفس
ای خدای بندگان روسیاه
ابر رحمت بر سر من شد پناه
من چه بد هستم ندیدم مهر تو
باز هم من کردهام جرم و گناه
من علیه خود شهادت میدهم
باد نفسم میبرد من را چو کاه
بندهام، وقتی فراری میشوم
جز به آغوشت ندارم جایگاه
من پشیمانم به قربانت شوم
منتظر هستم کنی بر من نگاه
از تو بخشش با کرم خواهم خدا
من که میدانم که عمرم شد تباه
در شبی چون قدر دستم را بگیر
جز تو در هستی ندارم من گواه
ای خدا افتادهام در چاه نفس
در بیاور بنده را از قعر چاه
#عاشق_شعر
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط نرجس خاتون محمدي در 1404/01/08 ساعت 06:49:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید