
نجوای جان
ای خدای بندگان روسیاه
ابر رحمت برسرم کردی پناه
من چه بد هستم ندیدم مهر تو
باز هم من کردهام برخود گناه
بندهام وقتی فراری میشوم
جز به آغوشت ندارم جایگاه
من پشیمانم به قربانت شوم
منتظر هستم کنی بر من نگاه
من علیه خود شهادت میدهم
باد نفسم میبرد من را چو گاه
از تو بخشش با کرم خواهم خدا
من که میدانم که عمرم شد تباه
در شبی چون قدر دستم را بگیر
جز تو در هستی ندارم من گواه
ای خدای یوسف در ماندهات
در بیاور بنده را از نفس چاه
#عاشق_شعر
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط نرجس خاتون محمدي در 1404/01/08 ساعت 06:49:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید