حیف!
حیف اما عشق
رگ احساس وجودم
به شقایق می پیچد
همچو نیلوفر در باد
برآهی می پیچد
و پرستو می سازد
عشق می بارد
اینک همه در هستی خاک
ماه می ریزد نور هستی در آب
همچو باران در باد
چکاوک می خواند
زندگی زیباست
ستاره در خاک ،می سراید قصه
از غم دوری یار
که غمش هست مرا رنچ و ملال
عشق را می گویم
او همه هستی خود را به فنا می بیند
رفته تاراج حیاتش
با غم شده بازیچه ی دست هوس غول زمان
هرکسی کرد نیاز هوسی مبهم وگنگ
در ته دل می گوید: عاشقم من باخویش
حیف! در عشق وجودی والاست
عشق سرمایه عمر همه ی پیرزنان
که در آبادی دور کوزه ای نیم شکسته
در دست راه هستی می پویند
عشق تاراج خزان می بیند
عشق پاییز گران می بیند
شاخه ای می خشکد
پیچکی می افتد زیر پاییز زمان
پرستو می میرد در غم و دربدری
دور از این شور و هیاهوی حیات
چون که او گم کرده آخرین راه نجات
قاصدک می خواند عاشقی هست
مارا زندگی را می سازد
همه با شور حیات
بهاری دیگر عشق خواهد بود
در هیاهوی زمان
دور از این چشم گران
قاصدک، می گوید: گل دعاکن برمن
تا که سرگشته ی این برِّ زمان من نشوم
گرچه اینک همه غرقند به خود
لیک می آید روزی که پرستو می خواند
می شکفد گلی هم رنگ نگاه
و چکاوک می گوید زندگی زیباست
با همه هستی خویش
لیلا الماسپور
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط نرجس خاتون محمدي در 1395/04/05 ساعت 06:41:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |