جانشان را به خدا داده به پلکی رفتند

عاشقانیکه مدام از فرجت می گفتند

«عاشقانی که مدام از فرجت می گفتند»
جانشان را به خدا داده به پلکی رفتند
عکس شان قاب شداز هر سر برزن
یک به یک تا به ظهورت به مزاری خفتند

#عاشق_شعر

نقاش حیا

مادرم نقاش و گلدوز حیا بود

مادرم نقاش و گلدوز حیا بود
درنمازش فکر مردم با دعا بود
مهربانی را به من با شیر داد
دائما ذهنش پر از یاد خدابود

#عاشق_شعر

 

از شوق تو گلبرگ پر از ژاله شود

 

از شوق تو گلبرگ پر از ژاله شود

با آمدنت دشت پر از لاله شده
از شوق تو گلبرگ پر از ژاله شده
بلبل به چمن خیمه زند با پر خود
با مرغ و پری هر شب و هم ناله شده

آتش عشق

عشقت زده آتش به دلم

 

عشقت زده آتش به دلم

کشتی نشسته به گِلم

اشکم شده دریای گهر

جامانده در ایوان، غزلم

#عاشق_شعر

 

 

تو را هرگز سحرگاهم ندیدم

تو را هرگز سحرگاهم ندیدم

تو را هرگز سحرگاهم ندیدم

دراین دوران کوتاهم ندیدم


به جز اندوه و دوری از حضورت


به رویا در شبانگاهم ندیدم

#عاشق_شعر