تسبیح بود و پاره شد و دانه دانه شد
اى روح و روان من، آرام جان من علیاکبرﷺ
از من بریدهای، رخ در خون کشیدهای
خوش آرمیدهای
تا اينجا ز خيمه پيمودم گهى به پا، گه با زانو
دارم من آرزو نور ديده ام
خيز و اذان بگو لب خشكيده ام
خيمهها در التهاب، عمهات در پيچ و تاب
من هم از خون سرت، میكنم مويم خضاب
زار و دلگيرم مكن، خود زمين گيرم مكن
اى عصاى پيريَم، با غمت پيرم مكن
وا كن ديده بر رخم، لب بگشا به پاسخم
گو يک بابا ??
پا مكش روى زمين خندهى دشمنم ببين
مو پريشان میكند، زينب زار و غمين
خيزو بر پا اى پسر، آبرويم را بخر
از بر نامحرمان عمهى خود را ببر
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط نرجس خاتون محمدي در 1401/05/15 ساعت 04:14:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید