موضوع: "کبری تقی زاده"

طلبه منتظر عشق

 


هوالرزاق
بوی عاشقی
لحظه ای دوری ز تو مجنون صحرا میکند

این دل تنهای من بازهم صدایت میکند

تا نبیند دل تو را دیوانه ی دلها شود

تا نبوید یار پروانه ی شمع ها شود
عشقت همچو شعله ای درقلبم آتش میزند

درد دوری ات زیار زخمی بر این دل میزند

کاش بدانی درنبودت دل چه غوغا کرده است

روزوشب درکنج قفس بیقراری کرده است
درشب های بی کسی باخون دل میگریم

تاندانندحال دل من بی صدا میگریم
میکشم من درد ورنجی که زشعله سوزان

خورده ام زخم جدایی که زشمشیر بران
گرشوم تنهای تنها درجهان بی خرد

باز شوم شیدای یارم در جهان بی خرد
کبری تقی زاده