موضوع: "مریم عبدلی"

تا رود فاطمه بنت اسد داخل آن خانه

 

وه از این دور و برهوت

ساحت و بارگه یار گجاست

به کدامین سو کنم پرواز 

تا که ببینم قطرات باران را

بعد از آن چند گهی

که می آید از دور نفس باد صبا

مشک خود بر دوش

بوی باران را خواهم بویید

دیدگانم پر زباران غریبی قریب

به کجاخواهد بارید

درمیان گلها

بر کدامین شبنم

خواهد گشت شبنم دیده من

جز به دستان رزانم

کس ندارد آگهی

دلم از بی تابی می گریزدزِ برَم

می رود سوی فراسوی زمان

تا که بیند رخ دوست

وانگه او را از دور

همچو سائل پیری خواهم شد

به در خانه دوست

به برش می خیزم من

 تشنه روی چو مهش

کاسه آبی نتواند سیرابم گرداند

خواهم او را که ببینم

به درویشی و فقیری

دوستش دارم عشق را می گویم

عاشقش خواهم ماند

تا ابد تا به زوال عمرم

همچو مرغی خسته

پرو بال، شکسته

همه در حال و هوای کوچند

بی دریغ از دل غمگین نهان خانه من

می شناسم اورا،

شاید او را روزی

به در و دیوار کعبه

سوی حجاز شاید او را خواهم دید

تکیه بر دیواری که چنین روزگاری

خود فرو ریخته بود

تا رود فاطمه بنت اسد داخل آن خانه

گل هستی وجود را برچیند

از میان جنت

حال اینجا به کنار دیوار بانگ زنان می گوید

یا اهل العالم انا المهدی

کاش بینم اورا

تا شوم خاک رهش

تا بگردم دور و برش

دور تا دور سرمهدی آل یاسین

جمله ای را به زبانم می چرخانم

من هر سحر گاهان

مریم عبدلی