موضوع: "زهرا تشریفی"

​قاصدک


قاصدک ها، قاصدک ها
پشت این کوه ها، آشناییست
دیر هنگامیست ندارم خبری از او
قاصدک ها، قاصدک ها
من چشم در راهم
چشمان من بی او
همیشه ابریست
آسمان دلم گرفته
پر و بالم شکسته
پاهایم نا ندارد
می نشینم تا طلوع خورشید
می گریم با غروب خورشید
بدون او هیچ چیز زیبا نیست
قاصدکها، قاصدکها
شما را چه شده؟!
شنیدم که از آشنا با خبرید
شکوه ای ندارم
حجابیست بر چشمانم
قاصدک ها، خسته از دنیا منم
قاصدکها، من چشم در راهم
کی می آید او؟
لحظه ها سخت می گذرد
ساعت ها، دقیقه ها، ثانیه ها
همه چشم در راهند
وقتی بیاید می گریم
این بار از شوق
آن وقت غروب است و طلوع
با هم، همصدا می شوند
گریه و شادی باهم می شوند یک معنی
می دانم که این ابرها
روزی کنار خواهند رفت
آن روز آسمان چون چشمان من خواهد بارید
زهرا تشریفی