موضوع: "پریسا احمدزاده"

ای ستاره ی امید علی

بسم الله الرحمن الرحیم

        گل یاس کبود  

شعر من قالب ندارد وزن و قافیه هم ندارد.

اصلا اینکه میگویم شعر نیست، ولی از گفتن سرشار است.

گفتن از شمعی که تا انتها نسوخت و خیلی زود خاموش شد.

من می نویسم و از نوشتن برایتان شرم دارم.

یا فاطمه جان، ای گل یاس کبود

این قلم از شنیدن نام تو دست و پایش را گم کرده.

تو شمع بودی و علی پروانه ات بود.

تو عشق بودی و علی عاشقت بود.

عشق تنها تو بودی

علی شبهای قدر را برای تو گریه میکند

و ما….

برای گریه ی علی می گرییم.

شب همچون چادر سیاه ات شهر را در بر گرفته بود

و کودکان منتظر بودند تو لالایی بخوانی و بخوابند

اما نمی دانستند که خدا در گوش تو لالایی خوانده

نمی دانم چگونه قصه ای بود که تو را این چنین خواباند

تو خوابیدی و بچه ها بی خواب شدند

ای ستاره ی امید علی

ای عشق پاک محمد

این دنیا برایت تنگ شد

و به دنیـای بـزرگتری رفــتی

دنیایی که به اندازه ی دلت وسیع بود.

 

                                                                         

شعری اندر حسرت پژوهش

کتاب پژوهش رزق معنوی

نام شعر:کتابِ جان

نامهربان شده‌ای با یار مهربان
مهری کن و بخوان مرا زعمق جان

اقراء،بخوان به نام حضرت دوست
نون و قلم رسیده به دستت زآسمان

خائن،کتاب را زدست جوانها گرفت
اکنون رسیده کاردهامان به استخوان

دستی بلند کن و کتابی نشانه گیر
دشمن بلرزد از این تیر و آن کمان

اکنون بخوان کتاب را، که تاب بیاوری
آگه شوی و سربلند هم ز امتحان

هرگز نشد که زمان در مکان بایستد
پس سود بر و کتابی به ارمغان بخوان

یک اشاره بکند کاخ شما ویران است

شهادتت مبارک

فخر ایران
روزی‌ات گشته شهادت، شام هم تهران است
یک اشاره بکند کاخ شما ویران است
بشکند دستی که در دست شیطان است
از گذشته تا کنون نزد علی عثمان است
فتنه می‌گوید دوست با دشمن یکی است
وای برمن روی نیزه چیست قرآن است
سیل و طوفان پیش رویت فکر چاره کرده‌ای
سازمانت امن یا ناامن، جملگی ویران است
خبری هست که در نزد علی روضه عمار نخوانید
زیرا که علی مانده و آن خار که در چشمان است
محسنی آمده و فخر دگر آورده است
جایگاهش باغ جنت در جوار سید عطشان است
دین سنگین روی دوش عشق پاک افتاده بود
گشته بیمار زمانه صاحب وقت خودش درمان است
جمعه ها منتظریم لیک خبر خوب نبود
گرچه خواهی خبر خوب وقت دعا الآن است

به حق نماز و سلام

خدایا به آن حمد و رحمن و قدر                 به آن مصطفی شیر مردان مرد

 به آن چشمه های زلال از کلام                  پیام آوران الف، میم و لام

 تمام جهان جمله در دست توست             تمام جهان شد به دستت درست

 تو سوگند خوردی به آن شهر امن[1]             به احمد عطا کرده ای نور عین

 به اذنی علی باب شهر علوم                      فرستاده ای هود و یاسین و روم

 خدایا به آن راست مردان دین                   به آن دختر پاکٰ در ثمین

 بکِش پرده از روی آن بی نشان                 به حق نماز و سلام و اذان

                                                                                     پریسا احمدزاده طلبه پایه سوم

دل دختر بی تاب بــــه ســـراغ بـابا

عاشورا اهل حرم ashura

السلام علیک یا بنت الحسین(علیه السلام

اهل حرم
دلم بهر شما سر ذوق آمده 

نفسم حبس شده

به شور و شوق آمده
بچـــه ها نا آرام

خانـــه ها ویـرانند

راهشان گــم شده 

همگی حیـــرانند
عمه جان تنهایی؟

به فدایت این جان جسم ها

پر خون و خـسته

شـده پاهاتــان
دختـرک بیداراس

،سفری درراهش

نـگـــرانــتر زیـــنـب،

مــــن فــدای آه اش
دل دختر بی تاب

بــــه ســـراغ بـابا

جــــسم کوچــک 

چـــل چــراغ بـابـا
من پدر میخواهم،

من پدر میخواهم

تا نــیــاید بــابــا

مــگر میــخوابــــم؟
عمه جان بابا نیست

به فدایت گردم

پس چـــرا میگویی؟

من خودم پــر درد م
و پـدر می آید

ســـر زنـد دخـتر را

کــــه فلک گریــانده ابــر را اختــــــر را
دخترک آرام است بغلـش سر دارد

کـم کمــک بالا رفـــت،دخــترک پـر دارد
هردو باهم رفتید،عمه جان تنهاشد

یاوری نیست به او،همــــره غمهــا شد
دوستانت هستند حرمت تنها نیست

به بــرادر گویــا علمت تــنــــها نــیست
به عـمودی رفته افقـــی می آینـــد

صـــبح تا شب آنجا حرمـــــت می پــایند
عمه جان دست بگیر حرم آزاد شود

تک به تــک ویرانها همـــه آبــــاد شود
اگرآن مرد بزرگ آید اکنون به میان

لرزه افتـــــــد به تــن داعشیــان
و خــدا مــیدانــد ســرورم می آیــــد

مستقیما به کمــــک به حــرم می آیــد
حرم آبــاد شود کعـــبه آزاد شـــود

وســـکوت شیعه همـــه فریـاد شـــــود

پریسا احمد زاده

1 2