کلید واژه: "سرنوشت"

جنگل، به احترام فرزند فاطمه قیام می کند

"می دانم که می آید" می دانم که می آیی با کوله باری از افق بی کران دشت با دامنی پر از بو ته های سرنوشت با راز گلهای رازقی امواج خروشان رود، آنروز در وصف آن یار بی مثال، سجده می کنند دریاست که ناز و کرشمه اش را خریده است خورشید، می کند کسوف در سایه سار… بیشتر »

ای بیکرانه ترین رازِ سرنوشت

تنها ترین ستاره اقبال من تویی ای منتهای عالَمِ امکان مُمکِنات ای پنجمین طپشِ نبض هر سرشت تو مرد عقل و عمل ، فخرِ کائنات ای بیکرانه ترین رازِ سرنوشت بر سیل آبِ وحشی و بی ر حم روزگار آن تکیه گاهِ امین، نوحِ من تویی در فصل ها ی بی بهارِ زندگی رنگین… بیشتر »